متن دلنوشته
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلنوشته
لبهایت بوسهگاه من است،
و هر لمسِ تو،
شعرِ تازهایست که روی پوستِ تنم نقش میبندد.
عشق، یعنی تو در آغوشم،
بیهیچ فاصلهای...
هوای تو بوی سیب دارد،
میوزد با نسیمِ خاطرهها،
و من در همین جمعههای بیقرار،
تا همیشه در انتظار تو میمانم.
دلم کنار تو خانهای دارد
که هیچ طوفانی نمیتواند آن را لرزان کند،
حتی وقتی دستهایم دور از توست،
قلبم هنوز آتش عشق را روشن نگه میدارد.
من صدا را حس میکنم،
نه تو را؛
تو در لحظهها حل شدهای، و من فقط پژواکم.
هر نفس تو، نقشهایست که من در آن گم میشوم،
و هر سکوتت، دریچهای به هیچ جا…
شاید من ابرم و تو آفتاب،
اما هر بار باران میبارد، تنها خاک من را خیس میکنی.
تو یک پرسش بیپاسخ در ذهن منی،
و من جوابم را میان موجهای خیال میجویم.
در خلأ نگاهت، من پژواک خویش را گم کردهام…
و تنها سکوت حرف میزند.
زندگی مثل کتابی ست که توی آن نیستی،
و من هر صفحهاش را با چشمهای خیس میخوانم…
تو نقطهای در نقشهی وجودم،
و من مسیری بیپایان…
که به هیچ جا نمیرسد.
هر رفتنی، جهانی را با خود میبرد،
و من در همان جهانِ خالی، تنها قدم میزنم…
تو دوری و من
همیشه به بوی تنت دل بستهام…
دستهایم به تو نمیرسد،
اما قلبم همیشه دنبال توست…
من و خاطرههایت،
روی سکوت دیوارها نشستهایم…
من شبیه سایهام،
که دنبال تو میدود
اما هیچگاه به تو نمیرسد…
گاهی آنقدر درگیر دویدن میشوم که یادم میرود چرا شروع کردم، آنقدر برای ساختن فردا میجنگم که امروز از دستم لیز میخورد، در پیچوخمِ کارها، حسابها، نگرانیها، فراموش میکنم نفس بکشم، بنشینم، به یک فنجان قهوه نگاه کنم که بخار آرامش را بالا میفرستد.
لباسی نو بر تنِ انتظار پوشیدهام،
قرار بود بیایی...
نیامدی،
اما هنوز زیبا ماندهام.
روزی که پایم به خانهات باز شد؛ آن روز به دنیایی از بوی خوشبختی و عطر مشترک عشق قدم گذاشتم. جهانی که به نظر میرسید سرشار از مهر و محبت و آرزوهای شیرین برای تشکیل خانوادهای گرم و کوچک است. اما تنها یک توهم بود، توهمی که پایدار نبود.
این...
گفتم:
«ای که هنوز نیامدهای
چرا ردّ پایت از پیشانی ام نمیرود؟»
و عشق
چون مرغی بیجهت
بر شانهام نشست و گفت:
«تو هنوز نیفتادهای
چگونه میخواهی برخیزی؟»
در آینه نگریستم
نه خود بودم
نه دیگری
سایهای بودم، افتاده بر آتش
بیصدا
بیصاحب
اما پر از فریاد
من به آتش...
جز همین کاغذ و همین خودکار
حال من را کسی نمی فهمد
همیشه برایت چیزی کنار می گذارم
برای غافلگیر کردنت؛ تیکهی آخر پیتزا
در یک عصر بارانی؛ قهوه
و برای روزی که نبودم؛ شعر و قصه
#ستوده
یه جایی بین نبودن خیلی چیزا
من بودن هایی رو دیدم که بیصدا، زندگی رو ساختن
نه توی عکس دیده میشن، نه توی کپشن میگنجن
ولی من، واسشون زانو زدم و گفتم:
مرسی که هستین.
شکر واسه بغضی که بالاخره شکست
واسه خوابی که هرچقدر کوتاه، امن بود
شکر واسه...
فردا دیر است
امروزت را همین امروز، زندگی کن ، همین امروز لذتش را ببر، و همین امروز برای آرزوهایت تلاش کن
حسرت یعنی در گذشته جا ماندهای، و نگرانی یعنی اسیر آیندهای شدهای که هنوز نرسیده و اتفاقاتی که هنوز نیفتاده!
آیندهای که شاید نرسد
و اتفاقاتی که شاید...