لمس کاغذ تنهایی* برایم بنویس تا انگشتانم روی پوست سردِ کاغذ راه بروند، و تنهایی ام به خطوط تو بخندد دوستم بدار، تا در این جنگِ بی پایان من سکوت صلح تو باشم...
این روزها خاطرات زندگی ات هم همپای تو پیر می شوند کاش حافظه ی این مردم یخ بزند مثل آب یخ بزند ان هم پنج درجه زیر احساس زیر غم زیر درد زیر فقر... می دانی؟؟ گاهی در سرما آب فراموش می کند در صفر درجه یخ بزند غم ازان...