خاکِ پر غبار، در عطش گلوله، بوی جان میدهد
دستِ بر اشاره، شیشهٔ خاموش، صلح را نقش زد
کودکِ آواره لالایی، از دل آوار، صدای مادر را میخواند
دردِ دل رنجیده، در لابهلای فریاد بیلب، ناله میشود
چشمِ شب مردمک، در روشنی مین، خواب ماه را میبیند
بغضِ پرغم، مرز...