شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
حضورت، رایحه ی قهوه دارد.اعتیاد آور و سرحال کننده؛اضطراب و بی قراری را به جانم می ریزی؛ و هیچ کس نمی تواند مثل تو، مرا از خود بی خود کند..!- کتایون آتاکیشی زاده...
صبح است دلارامم ای حضرتِ مستانه مضمونِ دو بیتی ها دردانه ی این خانهامروز چه خوش یُمن است صبحانه کنار تو لبخند حلالت باد خوش مزه ی دیوانه......
صبحتکه تکه های آفتاب استکه به در و دیوار شهرنقاشی شدهنور است که تقلا میکنداز شکاف پنجره میهمانسفره صبحانه ات باشدو دست مهربانی که برایتچای میریزددریابصبح همین لحظه شیرین کردن چای است...
صبح است دلارامم، ای حضرتِ مستانهمضمونِ دوبیتی ها، دردانه ی این خانه ...امروز چه خوش یُمن است صبحانه کنار تولبخند حلالت باد، خوش مزه ی دیوانه ......
چای و غزل و پنیر و گردو هم هستانجیر و نبات و شهد کندو هم هستصبحانه ی من چقدر شیرین شده، چوندر سفره ی من خاطره ی او هم هست...
صبح آمده و طعمِسلامت عسلی ست..هر صبح بخیرنقره فامت عسلی ست..دیگر چه نیازی ستبه صبحانه، گُلم..وقتی که لب و چشمو کلامت عسلی ست.....
بر پنجرهام بخار تو میچسبدصبحانه در انتظار تو میچسبدقوری و سماور و دو فنجان با عشقچایی چقدر کنار تو میچسبد...