سیاهی گفت: دنیا را ببین، ظلم و تباهی را ببین بر این قلبها نمانده جز تعفن را سفیدی خندهای زد، گفت: ای شبگرد بیتابم سحر نزدیکتر گردد، اگر باشی تو همراهم سیاهی گفت: اما درد، در جانم شرر دارد که هرجا پا نهادم، یاس ره را سپر دارد سفیدی گفت:...