متن سید عرفان جوکار جمالی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات سید عرفان جوکار جمالی
غم عاشقان سرکش چه غمی دراز باشد
دلِ عاشقان بی دل، دلِ پر گداز باشد
شب عاشقان تنها، شب هجر و درد یارست
دهلی بزن تو مطرب، که دلم به ساز باشد
رخ آن نگار زیبا چه شبی به ماه دیدم
سحری نگاه کردم مهِ خود فراز باشد
همه عمر،...
آنچنان ما غم عُزلت بَرِ خویشان دیدیم
عزلتی نیست که باشد بَرِ ما وقت معاد
سید عرفان جوکار جمالی
از دیده خود، شراب نابم دادند
از یاد برَم، جانِ خرابم دادند
گفتند خراب، وقت بارانی را
مردم به همین فکر، عذابم دادند
سید عرفان جوکار جمالی
عاشقی راهی نخواهد راه هم بی راهه است
گر تو راهی را بدانی، عاشقی بیگانه است
سید عرفان جوکار جمالی
برگردیم
به آغوش منبسط نور
تا از تپش عشق
گوش عقل هامان کر شود
و رنگ آدم از تنمان فرو ریزد
شاید کمی انسان شویم...
و ما مردم دو عالم
تن خود را
به هر گلی می ساییم
تا مشام خود را
لبریز از بوی خداوند کنیم
و با این...
گر زبان باز کند آن دَرِ خانه رواست
پشت دیوار جفایی که شده به عشاق
سید عرفان جوکار جمالی
خواستم شرح پریشانی دل را بدهم
ناله زد عقل که هی باز نگو در بَرِ ما
سید عرفان جوکار جمالی
ای صاحب فضل و خرد و پاک سرشت
ای طالب زهد و سجده و باغ بهشت
از خوب و بد کسان تو را حاصل نیست
آنکس دِرَوَد دانه که در وقت بکشت
سید عرفان جوکار جمالی
اعتمادی نیست بر پهنای بازِ آسمان
آن کبوتر با قفس، پروازِ آرامی ندارد
سید عرفان جوکار جمالی
دیوانه ترین عاشق هشیار شدم من
از هرچه به جز عشق تو، بیزار شدم من
من یکه و تنها شده ام، لیلی و مجنون
نامرد، تو لب بستی و انکار شدم من
سید عرفان جوکار جمالی
آن شبی که
واژگان جاری نمی شوند
و
بغضی در گلوی قلم گیر می کند
دستانت
اندیشه را
به تصویر می کشند
فقط
در آن بوم سیاه
چشمان بی گناه عشق را
به خاطر بسپار
و بوسه ای بر حنجره قلم بزن
تا آرام بگیرد
دردهای سیاه کاغذ ...
سید...
ما زنده به آنیم که اندر دل مایی
قابل نبُوَد جان اگر امروز بیایی
سید عرفان جوکار جمالی
پر ندارد بلبلی که در قفس حس می کند
در سکوت غصه دیگر از جدایی دور است
سید عرفان جوکار جمالی
هر چه گویی با نگاهی بازگو تا شاعرت
با نگاهت شعرهایش را زِ غم درمان کند
سید عرفان جوکار جمالی
زخم هجرم به نگاه تو رفو می گردد
من شنیدم که طبیبم در گوشم می گفت
سید عرفان جوکار جمالی
هر چند دلم کنج دلت خانه ندارد
آواره ی عشق است و کاشانه ندارد
ای بی خبران هیچ ملامت نکنیدم
از عقل نگویید ، که دیوانه ندارد
احساس تو جاریست به رگهای وجودم
دام است لبت لیک ولی دانه ندارد
حق است که چون کعبه طوافت بکنم من
در گرد...
آن قدر دِل دِل کرد که دِل به دِلش دیگر راهی ندارد
دلِ تَنگِ ما به دِل آن سنگ دل دیگر کاری ندارد
سید عرفان جوکار جمالی
می دَمَد آلاله قامت ، می نماید سرو ناز
چشمِ نرگس های فرودین زده مست و خمار
می برد دل را به صحرای جنون هر بامداد
برگ هایِ مستِ بارانِ خورده ی باغِ انار
می چکد آهسته بر کنجِ دلم هر بامداد
اشکِ شوقِ قاصدک های نحیفِ بی قرار
نعره...
رفتن و دل کندنم خود ماجرایی دیگر است
از غم ناکامی فرهاد هم غمگین تر است
می روم شاید به خود آمده درکم بکنی
خوب می دانم که تنهایی برایم بهتر است
من که هر دفعه به احساس دل خود باختم
عهد بستم با خودم این بار؛ بار آخر است...
با مرغ شب خوان، شعر تنهایی سرودیم
با غصه هم راهیم و پر زخم و کبودیم
سرخی روی ما بدان از سرخوشی نیست
از عشق تو در ورطه ی آتش، و دودیم
بودیم ما آیینه خورشید رویان
ما را چه شد که در خرابه ها غنودیم؟
ما را نبوده زندگی،...
خسته ام از هر چه جانم را گرفت
خسته از هر چه توانم را گرفت
آمدم تا لحظه ای شادی کنم
موج غم زد دودمانم را گرفت
این قضاوت ها که مردم می کنند
قاتلم شد خانمانم را گرفت
تیر تهمت های این نامردمان
از جگر تا استخوانم را گرفت...