رفتن و دل کندنم خود ماجرایی دیگر است
از غم ناکامی فرهاد هم غمگین تر است
می روم شاید به خود آمده درکم بکنی
خوب می دانم که تنهایی برایم بهتر است
من که هر دفعه به احساس دل خود باختم
عهد بستم با خودم این بار؛ بار آخر است
دل سپردن تازه آغاز تمام دردهاست
عاشقی بی شک خودش زخمی به زخم دیگر است
آن گلی که ریشه در باغ نگاهت زده بود
دل به طوفان زده حالا بی قرار و پر پر است
لب ساحل غرق دریای خیالت می شوم
طعم باران در هوای خاطراتت محشر است
من که امشب شاعر چشمان جادویت شدم
تا سحر ذکر قنوتم دیدنت در بستر است
سید عرفان جوکار جمالی
ZibaMatn.IR