پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
دستی به قلب و دست دیگر روی پیشانیاین نرگسِ پیراهنت رسماً مرا کشته !!«آرمان پرناک»...
به تو فکر می کنممثل خسته به خواب و نرگس به اردیبهشت......
می دَمَد آلاله قامت ، می نماید سرو نازچشمِ نرگس های فرودین زده مست و خمارمی برد دل را به صحرای جنون هر بامدادبرگ هایِ مستِ بارانِ خورده ی باغِ انارمی چکد آهسته بر کنجِ دلم هر بامداداشکِ شوقِ قاصدک های نحیفِ بی قرارنعره یِ مستانه ی رَز ، عِطر رازآلود رُزخوشه های سبزِ گندم، پنجه ی نازِ چنارآنچه گفتم و آنچه بینی در سحرگاهان عیدشرحِ شورانگیزِ شعرِ دیگری از کردگارسید عرفان جوکار جمالی...
من از افتادن نرگس به روی خاک دانستمکه کس ناکس نمی گردد از این افتان و خیزانها...
بهارانکم کمک فصل بهاران می رسدروز خوب روزگاران می رسدمی رهاند کوچه را از انجمادمی تراود نور و باران می رسدمی جواند ساقه ای نورسته راساز و برگ چرخ دوران می رسدمی تکاند شاخه ها را از کلاغآهویی از کوهساران می رسدنرگسی می روید از دامان دشتغنچه محو لاله زاران می رسدزندگی همرنگ شادی می شودزمزمی از جویباران می رسد...
روز وصال دوستان دل نرود به بوستان یا به گلی نگه کند یا به جمال نرگسی...
عطر عجیب نرگست،پیچیده در تنهاییم در بهمن آغوش من ،حس بهارانی بیا...
دخترک با چشمانی معصومنجوا کرد:خانم، گل نرگس ؟!داغ تنهایی ام تازه شد...دل پردردم خون شد ...طروات گل در هاله اشکم رقصیدیادم آمد با چه شوریاز باغ آرزوهای زندگی،نرگس، برایت چیدم ...زیباترین نگاه گل ها،را به نگاهت دوختم ...لبخندت برایم تداعی شد،شادی چشمهایت در یادم نشستو صدایت که با ذوق گفت:وای ، من عاشق نرگسم...من در حسرت آن ماندمکه تو عاشق مریمی یا نرگس؟!وامروز میدانم عاشقی،لفظی بود به رسم عادت بر زبانت......
در هر طرفم صورت معصوم تو باشدچشمم هدف تیر تماشای تو باشدباغ شوی تا که روم دیدن گلهاگلها همه نقش رخ زیبای تو باشدباران که شود نم بکشد موی سیاهتبوی تنم از نرگس موهای تو باشدساحل بروی صید کنی کاش تو یکبارماهی شوم و دام به دریای تو باشدگر مست شوم پاره کنم پیرهنم راسر مستی ام از ساغر مینای تو باشد...
گلی خوشتر زنرگس نیست آقاجهانی دیده ام ابریست آقابیا بشکن سکوت مکر و تزویرکه دل ها عاشق مهدیست آقاحجت اله حبیبی...
ای بهارموقتی از راه می رسی،درختان سیبشکوفه نثارت می کنند وگل های آفتابگردان از خورشید جمالت می چشندآسمان از شوقت می گرید و زمین با یادت بارور می شودبه راستی چقدر خوش قدمی که تمام خوبی ها را به همراه داری.پس من چگونه عاشقت نباشم که با نرگس آغاز می شوی...حجت اله حبیبی...
در سرمای زمستان که گل ها خفته در خاک اند تو سفید و زرد زیبا سر از خاک بیرون می آوریبه خانه ام می آیی و زمستان مرا زیبا تر از هر بهار می کنی...
."عطرِ نرگس" در هوای "زمستان" پیچید!"دوست داشتنت" جوانه زد...یادت دوباره جان گرفت...و این بار تصویر "چشمانِ سیاهت" بود، که لابلای افکارِ بهم ریخته ام،مُدام "دلبری"می کرد...به راستی چه رابطه ی عجیبی با هم دارند:عطرِ نرگس...زمستان...دوست داشتنت...چشم هایتچشم هایتچشم هایت......
زمستانی که شش دانگشرا سّند زده ام به گرمای نگاهت به آواز ِسکوتتبه اشکها و لبخندهایت به آغوش ِ امنت برای مندر آینه ی ایامی که به کام دلم میچرخد!پرشور ؛مهربان ؛همراهم بمانبی ریا و بی همتازمستان فصلی که پایان تمام تردید هاست بین رفتن ها و ماندن ها !فصل دلگرمیهای عاشقانه ؛تا ته قصه ی شب بیداری!با گل بوسه های سکوت و وسوسه!با نرگس های بی تاب از برای دلدادگیوبابونه هایی که یک فصل زندگی را با خیال راحت نقش می زنند در خاطرات ...
به حضرت حافظ به سرخی دانه های انار به بوی خوش خرمالوو به نرگس های نشسته در گلدان سوگند تو را طولانی تر ازهمه یلداهای عمرم دوست دارم....
من خراب نگه نرگس شهلای توام....
خوش آمدی به زمین ای شروع زیباییتو عطر یاسی و نرگس تویی که زهراییتو آن طلوع قشنگی که در کنار علی، برای ظلمت شبهای مکه آمدهایمقامِ فاطمه بودن فقط لیاقت توست، طلوع کن که محمد رسالت خود را، دگر به واسطه تو، تمام خواهد کردتو آمدی که بگویی شرافت یک زن، ز سرنوشت حسینت قیام خواهد کردتو آمدی که بگویی اگرچه پهلویت، شکسته، اما از آن دوازده خورشید به آسمان و زمین، از تو هدیه خواهد شد، سلام بر تو که عشق محمدی و علی!برای وصف خدا شرح بهترین غزلی...
صحبت یاس و نرگس و مریم نیستدل باغبانپژمرده است...