متن سید عرفان جوکار جمالی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات سید عرفان جوکار جمالی
من هیچ تر از هیچ تر از هیچ ترینم
آن هیچ پر از هیچ که گویند همینم
او هیچ و دلم هیچ وخودم هیچ و همه هیچ
چون هیچ که در هیچ بپیچند چنینم
دیدی که کسی هیچ تر از هیچ ترین است؟
آن هیچ تر از هیچ تر از...
دردیعنی درکنارت هست اما نیست او
دردیعنی میشناسی و ندانی کیست او
دردیعنی شوق دیدارش کماکان در دلت
دردیعنی درخیالش عشق بی معنیست او
دردیعنی صبح تا شب انتظارش میکشی
دردیعنی غصه و غم را نداند چیست او
دردیعنی فکر تو درگیر او هر روز و شب
دردیعنی تو نمیدانی...
گرچه با برق نگاهش دیده را افسون نمود
لیک با مضراب مژگان تار دل را می نواخت
سید عرفان جوکار جمالی
همیشه حالِ دلم بی تو زار و غمگین است
بلی! هوای جهان بی تو تا ابد این است
سید عرفان جوکار جمالی
این چه دردیست که درمانش نیست؟
این چه رنجیست که پایانش نیست ؟
این چه گوییست که چوگانش نیست؟
این چه جرمیست که تاوانش نیست؟
این چه عهدیست که پیمانش نیست؟
این چه شوریست که سامانش نیست؟
این چه معنیست که عنوانش نیست؟
این چه عشقیست که جانانش نیست؟
این...
در مسیر نگاه من
شاخه گلی
می روید
در رگ هایم نور جاریست
آینه عشق مرا
منظم
بازتاب می دهد...
دخترکی ناز از آن پس
آن شاخه گل زیبا را
می بوید
و
می بوسد
و
می چیند...
سید عرفان جوکار جمالی
نماز نیمه شب خواندم که شاید عشق برگردد
ولی افسوس اعدامی به زندان بر نمی گردد
سید عرفان جوکار جمالی
هیچ دردی نیست همچون درد بی درمان عشق
سینه ای رنگین به خون ارغوان داریم ما
سید عرفان جوکار جمالی
دردت را بگو
سینه ام دکان عطاریست دردت را بگو
ملجأ و ماوای غمخواریست دردت را بگو
من برای عاشقان گنجینه های حکمتم
روح عرفان از لبم جاریست دردت را بگو
آسمان از شوق می گرید من از دردِ فراق
کار ما هر روز و شب زاریست دردت را بگو...
من از نم نم باران
ترسی ندارم
مرا همان سیل قبلی
سال هاست باخود برده...
سید عرفان جوکار جمالی
دلم را به آتش کشیدم
مبادا
گفته باشد دوستت دارم
دلش را به آتش کشید؛
دریا سوخت و
به آخر رسیدیم
سید عرفان جوکار جمالی
گفتم که شَوم پیر و کُنم تَرکِ غمِ عِشق
زین غم شُده ام پیر و جز این غم هَوسم نیست...
سید عرفان جوکار جمالی
خشت خشت قلب خود را با غمی پوشانده ام
بیمِ ریزش من ندارم، بَم شدن عاداتِ ماست
سید عرفان جوکار جمالی
بعد از تو دیگر خوش سر و سامان نبودم
مشتاق طعمِ نم نمِ باران نبودم
تا نیمه شب ها می نشستم کنجِ ایوان،
اصلا به فکرِ چرخش ِ طوفان نبودم
با واژه ها روییدم و شاعر شدم، حیف!
از چشم احساسم به تو، پنهان نبودم
با اینکه در ظاهر زده...
معنا را در تنگنای زندگی
گم کردیم
تهی بودیم
تهی تر شده ایم
ظرف های خالی مان را
لبریز از اندوه کردیم
ظرف نور را در درده ها
انداختیم
و نوازش آفتاب را یک شبه فروختیم
زنجیر دل های متصل را
پاره کردیم
چنان که
افسار گسیخته ماندیم
در چهار...
گفته بودی درد تنهایی بهایش جانِ ماست
گفته بودم درد تنهایی نگو که خود دواست
گفته بودی دل اگر در دام باشد بی نواست
گفته بودم این چنین در راه عشقِ تو رواست
گفته بودی شرح دل گفتن پریشانی بیارد
گفته بودم شرح دل گو نزد ما این خود سزاست...
من هیچ تر از هیچ، پیِ هیچ دویدم
من هیچ ترین هیچِ، هیچستان زمینم
سید عرفان جوکار جمالی
قالی دل را برایت بافتم هی رج به رج
نقش گنجشک دلم را توی آن انداختم
سید عرفان جوکار جمالی
بسیار می پیچد چرا بوی خوشت در کوچه ها
والله ویران می کند طعمت رگ اندیشه را
سید عرفان جوکار جمالی
رو به رویم می نشیند در دلم صد دلهره است
وای از آن روزی که باشم بی خبر از حال او
سید عرفان جوکار جمالی