چه حقیر و کوچک است آن که به خود مغرور است چرا که نمی داند بعد از بازی شطرنج شاه و سرباز همه در یک جعبه قرار می گیرند!
ما با تو اومدیم که آخرش برات بمیریم فقط تویی امیر و ما فدایی امیریم ما اومدیم و دست خالی از درت نمیریم باید تقاص خون اکبر و بگیریم من دختر شاه خیبر شکنم من آینه زهرا و حسنم اون کس که برا تو میمیره منم اذن بده که خقمو...
با خنجر میون گودال گل لاله رو ز شاخه می بُریدَن زینب از بالای تَل دید که تن حسینش و به خون کشیدن آه ، پاره پیکر حسینم جانِ خواهر حسینم شاه بی سر حسینم آه ، بارِ دین را تو بردی تشنه لب جان سپردی از عدو نیزه خوردی...