در بارانی که همه جا را مرطوب کرده نور خورشید روی شاخه های بی برگ می تابد قطرات درخشان باران پیدا است شبنمی روی درختان بی برگ پیدا می شود شاخه های بی برگ، از روی باران می خوانند اشک های آسمان را به دامن خود می برند مرواریدی که...
من آنقدر دوستت میدارم... که دوباره بعد از مرگ... به خانه باز خواهم گشت... و برمیگردم... من برمیگردم... درست به شیوه ی شبنمی... در گرگ و میشِ سحر...