آخرین باری که زخمی شده بودم «کرج» با تمامِ خیابان هایش نتوانست یک جرعه لبخند پیدا کند برای رفعِ دلمردگی ام! «تنهایی» گوشتِ زانوهایم را، می کند و می خورد! «حسرت» گلویم را گرفته بود! سایه های فک و فامیل دورم کِل می کشیدند و قهقهه شان تا «نون» پایان...