بلاهت داسی هولناک وُ گُنگ کابوسی شد که، به کمین گل رفت ... و سَر زد در صبحی تازه دمیده غنچه ای نو شکفته را!!! آه... به کدامین گناه؟! مگر عاشقی در اندرونی ی سیاهت جُرم بود؟! در تاریکخانه ی ذهنی پلید --کارتُنک بسته از جهل! گلبوته ای معصوم وجودش...