متن شیوا شیرمحمدی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شیوا شیرمحمدی
ماه تب کرده است
هذیان پشت هذیان
آمدنت را
فریاد می زند.
ساعت زنگ دار را خاموش می کنم
عطر حضورت
صبح به صبح طلوع می کند
در سردی اتاق
و شیرین می شود تا ابد
خواب های آشفته
خواب های شوم
دوره گرد کرده است مرا
ماه را به زمین کشانده ام
آمدنت را تعبیر کرده است.
تو رفته ای
و آسمان قهر کرده است با زمین
آدم برفی فریاد می زند
شهر در سکوت زمستان فرو رفته است
قندیل بسته است خورشید
راستی کابوس تعبیری دارد؟!
مهتاب آسمانم تاریک است
رفتنت را هرشب
کابوس می بیند.
گرمای حضورت
مانند ساعتی زنگ دار
صبح به صبح
بیدار می کند این خواب آلوده ی
کج خلق را
به آغوش بکش مرا
بد خواب شده اند
واژه های شعرم
کابوسِ رفتنت را می بینند
بار دیگر طلوع کن
میانِ سلول های این منِ مُرده
راستش را بخواهی
هر شب خودم را کنارِ تو تصور می کردم
کنار هیبت مردانه ات
آنوقت با خیالِ راحت دلم را به ماه گره می زدم و چشمانم را می بستم.
راستش من بارها حتی خودم را کنار تو و دختر شیرینمان تصور می کردم. وقتی که من از...
برای آخرین بار دوستت دارم هایم را شعر می کنم برایت...
تو باور نکردی غصه هایم را باور نکردی مردنم را
دلم را به دلت گره زده بودم. از آن گره هایی که با هیچ دندانی باز نمی شد.
اما تو... اما تو ... اما تو ... بگو چگونه باز...
رویای شب های من حالا برای ابد خدانگهدارت
تو ماندی و تهرانی که نمی دانم بعد از من
کسی هست که حل کردن معمای چشم هایت را بلد باشد یا نه...
من می روم چرا که تهران جای به جایش خاطرات تو را برایم زنده می کند و زخمی را...
من می روم و تو را با شب های سرد تهران تنها می گذارمت... من میروم و تو را به بی رحمی شب های زمستان میسپارمت..
من میروم و گرمای خورشید را هم با خود همسفر می کنم.
دیگر بریده ام میانِ خواستن و نخواستنت...
دیگر خسته شده ام از...
حالا دیگر باید خودم را روی شانه های خودم خواب کنم.
من که بروم شاید تمام حال بدی ها و دردهایت آرام شود.
من هم یک روز یک جای این دنیا حالِ دلم خوب میشود. التیام پیدا می کند آتش این قلب مریضم.
دیگر با رد شدن از خیابان شواخ...
باورم نمی شود که تو واقعا تصمیم به رفتن گرفته ای...
هیچ فکر کرده ای که بیست سالِ بعد
در آغوشِ زنی هستی که تو را نگاه می کند، با تو حرف می زند، برایت آشپزی می کند،
اما، اما، جانِ دلم جان می دهد برای لبخندت ؟
جان می...
روزهای خوبمان تمام شد. خاطرات شیرینمان تاریخ انقضا داشت...
برای ماندنت آسمان،ریسمان بهم بافتم اما...
حیف... حیف که همیشه آخر قصه داغ می ماند روی قلبِ آن ها که ساده دل داده بودند.
میشوند سرزمین متروکه ای که هیچکس سراغی از آن ها نمیگیرد.
می شوند مترسک سر جالیز که...
تا به حال شب زنده داری کرده ای
برای عشقی که سهم تو نمی شود؟
تا به حال درد کشیده ای برای رویایی که
هرگز به واقعیت تبدیل نشد
تا به حال کویر شده ای که سراب ببینی آمدنش را
تا به حال هزار بار مرده ای و زنده بشوی...
آدمی مگر چه می خواهد جز کمی توجه
جز کمی، کجایی نگرانت شدم؟ جز کمی دلواپسی از زبان دلدارش
آدمی مگر چه می خواهد در این وانفسای روزگار که دلگرم شود به ماندن، به یک نرفتن
دلگرم شود به زندگی کردن در این روزهای سرتاسر قندیل بسته
آدمی مگر چه...
خشتِ دیوار دلم کج بود
فرو ریخت
سازه ی احساسم
-شیوا شیرمحمدی
تکیه بر دیوارِ احساست
مرگ مغزی کرد
جهانم را
-شیوا شیرمحمدی
سایه انداخته
نبودنت
بر کابوس شب هایم
-شیوا شیرمحمدی
سایه ات را دیده اند
همسایه ها
کلنجار می رفت با نبودنت
-شیوا شیرمحمدی
برای تو می نویسم
برای تویی که شب را برایم قبرِ تاریکی کرده ای که
ناله هایم گوش گورستان را کر کرده است.
برای تو می نویسم که خورشیدِ آسمانم را با رفتنت
سیاه کردی،و بعد از تو با هر پاک کنی که کشیدم
این لکه ی ننگ بدتر شد......
وعده ی آمدنت
با اولین برف
مرا هنوز در زمستان
حبس کرده است
نمی دانم
چندمین بهار بی تو خط می خورد
شیرمحمدی
تو همیشه هستی
در میانِ قلبِ کوچک من
نفس می کشی، اما کم
دوستم داری اما، کم
تکیه گاه می شوی اما کم...
دیگر امانم را بریده ای باید به دستگاه اکسیژن پناه ببرم از این کم بودن هایت...