راستش را بخواهی
هر شب خودم را کنارِ تو تصور می کردم
کنار هیبت مردانه ات
آنوقت با خیالِ راحت دلم را به ماه گره می زدم و چشمانم را می بستم.
راستش من بارها حتی خودم را کنار تو و دختر شیرینمان تصور می کردم. وقتی که من از حرکت کودکانه اش دلگیر شده ام و در حال تنبیه کردن که تو از راه میرسی و او را میانِ آغوش امنت پناه میدهی و با چشمکی که برای من میفرستی با زبان کودکانه میگویی کی دختر من و دعوا کرده؟
کی غصه راه داده تو دل دختر من
راستش را بخواهی من هزار بار خودم را میان تو و دخترم تصور کرده ام که بهترین روزهای زندگیمان دارد سپری میشود.
راستی تو بگو خیال های خام به ثمر می رسد؟؟؟
ZibaMatn.IR