مثل لالایی ست در گوش خلایق، شیونم عاقبت خود را میان شهر، آتش می زنم ساده بودم، فکر می کردم حراست کرده ام با خطوط دفترم از مرزهای میهنم از تمام دل خوشی های جهان دل کنده ام روز و شب چشم انتظار لحظه ی جان کندنم باز در آیینه...
خوابت را به هم نمی زنم بوسه ای روی گونه ات می گذارم و بوسه ای از گونه ات برمی دارم آنچنان آرام خوابیده ای که دلم نمی آید رفتنت را شیون کنم
فریاد که از عمر جهان هر نفسی رفت دیدیم کزین جمع پراکنده بسی رفت شادی مکن از زادن و شیون مکن از مرگ زین گونه بسی آمد و زین گونه بسی رفت