ز تلخ گویی من عیش عالمی تلخ است به بوسه ای چه شود مرا دهان بندی
گرچه او هرگز نمی گیرد ز حال ما خبر درد او هر شب خبر گیرد ز سر تا پای ما
لب نهادم به لب یار و سپردم جان را تا به امروز به این مرگ نمرده است کسی
اینجا که منم قیمت دل هر دو جهان است آنجا که تویی در چه حساب است دل ما ؟
رو به هر جانب که آرم در نظر دارم تو را
اندیشه معشوق نگهبان خیال است عاشق نتواند به خیال دگر افتاد ...
دیده از اشک و دل از داغ و لب از آه پُر است عشق در هر گذری رنگ دگر می ریزد
یک دل حواس جمع مرا تار و مار کرد
دیده از اشک و دل از داغ و لب از آه پُر است...... عشق در هر گذری رنگ دگر می ریزد...
گفتگوی کفر و دین آخر به یک جا می کشد خواب یک خواب است و باشد مختلف تعبیرها
غافِل ڪُند از کوتهی عُمر شڪایَت شب در نظر مردُم بیدار، بُلندَست
میترسم از آن چشم سیه مست که آخر از ره ببرد صائب سجاده نشین را
من خَراب توام و چشم تو بیمار من است...
نَگردم گِرد معشوقی که گِرد دل نمی گردد!
شیشه نزدیک تر از سنگ ندارد خویشی! هر شکستی که به هرکس برسد از خویش است!
مِی میکشیم و خنده ی مستانه میزنیم ! با این دو روزه ی عمر, چه ها میکنیم ما ...!
رحم کن بر دلِ بی طاقت ما ای قاصد ناامیدی خبری نیست که یکبار آری!