شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
دلم می خواهد کسی زنگ بزند، خبر بدهد که مرده ایکه رفتنت اینبار دست خودت نبودکه نبودنت یعنی هیچ جا نیستیکه مردنت دلیل موجهی برای جنون من باشدکه رخت سیاهم را بپوشمصورتم را بخراشمگریبان بدرمسر به بیابان بگذارمآنچنان بگریمآنچنان تو را با ضجه هایم صدا بزنمآنچنان از اعماق قلب،تو را دوباره از خدای خودم بخواهمکه یا بمیرمیا دوباره تو را پس بگیرم...
درد دارد که کسی ضجه ی محکم بزندگونه ی مرد نباید همه شب نم بزندای همه کار و کسِ این منِ بیچاره مخواه-بعدِ تو یک نفر از بی کسی اش دم بزندهر که عاشق شده اینجا نرسیده ست به یارماندنت قاعده را کاش که بر هم بزندشده ام چون پدرِ بیکسِ مُرده پسریکه خودش پا شده تا حجله ی ماتم بزندبعدِ ویران شدنم ساخت مرا اما رفت...فرض کن بارِ دگر زلزله در بم بزند...
کاش آدم ناراحت شه دلش بگیرهگریه کنه ضجه بزنه...ولی نرسه روزی که مثل یه تیکه سنگبی تفاوت شه......
شب هادر قاب تنهایی امصدای ضجه ی دخترکی بگوش می رسد...ناله میکند...نفس به سینه اش تنگ می شود و...به هق هق می افتد...صدایش چقدر شبیه صدای من است......