متن عباس رئیسی(باران)
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عباس رئیسی(باران)
من چگونه قصه گویم قصه از نامردمیها
از عجایبها غریبی بی کسی
آزردگیها
من چگویم از جوانی کودکی یا که از پستی بلندی
از زمانهای گذشته از همه آشفتگی ها
از کدامین غصه گویم راز دل را با که گویم
پس چه شد نیکی وخوبی آن همه مردانگی ها؟
سررا...
مهرتو را به عالم و آدم نمیدهم
این مهرومحبت رازبه این و آن نمیدهم
عشق تو را شنیدم وگشتم جوان و شاد
این عشق را گران خریده ام ارزان نمیدهم
تورا من زشت و زیبا می پسندم
تورا در خواب ورؤیا می پسندم
تورا با خاطرات خوب و شیرین
تورا اینجا و آنجا می پسندم
تورا با آن همه دلدادگی ها
هر آنچه تو پسندی می پسندم
ای طبیب دل ریشم ای عزیزم صبح بخیر
ای همه عاشقترینم نازنینم صبح بخیر
ای که میپرسی زحالم صبح وهرشب بی دلیل
ای نسیم صبحگاهی بهترینم صبح بخیر
باران ومن دوست میدارم فقط بخاطر یاس
یاس و هوائی میکنی فقط برای باران
باران و از خدا میخوای فقط بخاطر یاس
من یاس و عاشق میکنم فقط برای باران
گل شقایق میخری فقط بخاطر یاس
من گل مریم میچینم فقط برای باران
قصه مجنون و میگی فقط بخاطر یاس...
شب که میشه دل و به دریا میزنم
میرم تا اوج آسمون سری به ابرا میزنم
شب که میشه یادتو بیشتر میکنم
انگاری با یادتو هم حالمو بهتر میکنم
دستم بسوی تو دستی برآسمان
دست دگر کجاست که خاکی بسر کنم
میدانم و میدانی شیرینترازین لب نیست
گوئید طبیبان را دیگرمرا تب نیست
وقتی که بیائی تو یک شب به مهمانی
فریاد بر آرم من آن شب شب من شب نیست
یاد زمان بچگی کوچیکی چولکی
یاد ان شیطونی و گازیای الکی
گازی هفت سنگ بالا دارکلکا
تیله بازی توکوچه چه خاشه سنگ چلکا
وقتی که بارون شهوند فوری چکمه پا ما که
توهووتو بارونو همه گل بازی ماکه
وقتی که بارون شرخت سقف خونه هوشکه
خنده و ی تشت زیرش...
توئی در خواب و من برروی أبم
نمیدانی که از عشقت کبابم
تومیگوئی که من را دوست داری
چرا شبها نمی أئی بخوابم
به دریا من رخ ماه تو بینم
بخود گویم گرفتار سرابم
بیا جانا تو بامن دلبری کن
بیا بنگر تو برحال خرابم
اگر باران ببارد روی دریا...
دوست دارم که شبی شمع و چراغم گردی
دوست دارم که دمی میوه باغم گردی
دوست دارم که زنم چنگ به آن زلف سیاه
شاید آنروز توهم خاطره خواهم گردی
دوست دارم نفسم رابه نفس بندکنم
شاید آن روز توهم عاشق زارم گردی
دوست دارم که شوم مست وخرابت همه...
عجب حال و هوائی داشت سیریک
پسین دلگشائی داشت سیریک
همیشه سال نو هنگام نوروز
مسیر باصفایی داشت سیریک
به همراه تمام اهل خانه
ببستیم بارو حرکت سوی سیریک
زچالاکو بگویم یا کنکی
چه به گویم زبیلائی سیریک
زرستمها بگویم یا بناری یا کمالی
چه نیکو مردمی مردان سیریک
بیاد...
زندگی را زنده گی کردن خوشست
زندگی شد روزمره گی أن ناخوشست
زندگی باید که شادابت کند
نی که پابند أن رسم و أدابت کند
زندگی با عشق شد توأمان أن زندگیست
ورنه باپوچی همانا بردگیست
زندگی کردن هنر خواهد ولی
گرکه باشد یکنفر عشق أخر اولی
زن دگ ی...
جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را
نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را
کنون با بار پیری أرزومندم که برگردم به دنبال جوانی کوره راه زندگانی را