آن نگاری که: به جانم رخنه داشت رفت و من را با غمش، تنها گذاشت رفت و خندید او بر این جانِ نزار ای دریغ از رحم بر، احوالِ زار
تهمت نالایقی بر ما زدی، رفتی قبول در پی لایق برو ما هم تماشایش کنیم