متن کتاب ققنوس احساس
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات کتاب ققنوس احساس
من باغِ عشقم؛ باغِ احساس
با بوسههایت پُرتبم کن
آویزهی مهر و، وفا را
آویزِ هر روز و، شبم کن
چو دارد، بی کران ارزش، مقامِ کارگر؛ پس،
فراموش از: چه میسازیم، دنیای دلش را؟
چو میدانیم؛ پیغمبر زده، بوسه، به دستش،
چرا پس ما، نباریم ازبرایش، عشق و رویا؟
پ. ن:
انس بن مالک در روایتی میگوید:
«موقعی که رسولاکرم (ص) از جنگ تبوک برمیگشت، سعد انصاری به استقبال...
دلِ دنیا، به روی سیلِ نابودی، بنا هست
ولی یک کارگر، بر روی هر پُل، میدرخشد
به گاهِ رفتن از: دنیای فانی، مثلِ ماهی
نگاهش، تا افقهای پُر از گُل، میدرخشد
پ. ن:
پیامبر اکرم (ص):
«کسی که از راه حلال در طلب دنیا باشد و قصد او (از کار...
عبادت، گر که هفتاد است، محصولِ درختش
بهینِ آن، تلاشی هست، سرشار از، اراده
همان کارِ حلال و، کسبِ مالی، مملو از: مهر
برای پایداری و، بقای خانواده
کسی که: در تلاش است از برای زندگانی
چنان جنگاورِ میدانِ ایمان ارجمند است
تمامِ سعیِ او، روزی گرفتنهای زیباست
صفا را میکند بر کارهای خویش، پیوست
فنجان قلبِ من پر از: مهر است؛
وقتی که صبح آغاز میگردد؛
جامِ وجودم، جاری از: «احساس»
با مهر، غرقِ راز میگردد...
خداوندا! نگهداری کن از: احساسِ مادر
به حقّ قلبِ پاکِ حضرتِ زهرای اطهر
بنای خانواده، میشود محکم زِ مادر
از این کارِ قَویاش، میدرخشد؛ مثلِ اختر
اگر خاموش گردد، شعلههای داغِ احساس؛
فراموشی بگیرد، غنچههای باغِ احساس؛
چه سود از زندگانی میستاند، قلبِ یک زن؟
به هردم میشود، درگیر با، بارِ غمِ تن...
زنی که: در سرایش، سَروری را دوست دارد
گرانارج است؛ زیرا، مادری را دوست دارد
به آهنگِ دلِ مادر، صفا را میسراید
از احساسش، نمِ پنهانِ غم را میزداید
بهین کار ازبرای زن، سُرورِ خانوادهست
همین، خود، باعثِ اوجِ غرورِ خانوادهست
سرای جان بگیرد پرتو از گلنغمههایی
که با آهنگِ مهرِ مادری، دارد نوایی
دلِ مادر، سرای مهرورزیهای ناب است
انارِ قلبش از: نارِ وفا، در،التهاب است
صفای سینهاش سرشار، با خوبیِ بسیار
وَ تکخالِ دلش، با بوسههای مهر، تبدار
من نوازشهای دستانِ تو با
سرخیِ گلبوسههای مهر را
دوست دارم، با نهانِ شورِ جان
همچنان، با شورشِ جانم، بمان
کامی بگیر از: سفرهی قلبم
حالا که دل، با تو پُر از: رویاست
حالا که واژه، واژهی احساس
از تو، پُر از: امواجِ خوبیهاست
در صبحِ پُرشورِ صفا، هردم
شد باورم با عشق، لبریزت
فنجانِ احساسم، پُر از قهوهست
از مهرِ چشمانِ دلانگیزت
همچو دیوانِ غزل، میلِ بغل دارد دلم
لیلیِ مجنون شدهست این دخترِ حسّاسِ دل
مجنونِ «تو»، شد در تمامِ لحظههایش
لیلای شیداگشتهی احساسِ خسته
دل شد کنون، یک جامِ غم؛ یک کاسهی خون
دل شد کنون، لیلای بیپروای مجنون
این التهابِ مانده در قلبِ پر از خون
لیلای دل را کرده بس شیدا و مجنون
میشوم لیلای مجنونِ دلِ آوارهها
کاش روزی تو، رفو سازی دلم، زین پارهها
ققنوسِ احساسم میانِ مهر، میسوزد
از بسترِ خاکسترش، رویای جان، جاریست
دللحظههای باورش، لبریزِ عشقستو
در لحظههایش، خیزشِ امواجِ سرشاریست
سوی گندمزارِ عشقم میدوم
تا نسیمِ عاطفه، من را برَد
پیشِ یاری که: مرا دل میبرَد
نازِ احساسِ دلم را، میخرَد