متن کتاب ققنوس احساس
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات کتاب ققنوس احساس
همچو دیوانِ غزل، میلِ بغل دارد دلم
لیلیِ مجنون شدهست این دخترِ حسّاسِ دل
مجنونِ «تو»، شد در تمامِ لحظههایش
لیلای شیداگشتهی احساسِ خسته
دل شد کنون، یک جامِ غم؛ یک کاسهی خون
دل شد کنون، لیلای بیپروای مجنون
این التهابِ مانده در قلبِ پر از خون
لیلای دل را کرده بس شیدا و مجنون
میشوم لیلای مجنونِ دلِ آوارهها
کاش روزی تو، رفو سازی دلم، زین پارهها
ققنوسِ احساسم میانِ مهر، میسوزد
از بسترِ خاکسترش، رویای جان، جاریست
دللحظههای باورش، لبریزِ عشقستو
در لحظههایش، خیزشِ امواجِ سرشاریست
سوی گندمزارِ عشقم میدوم
تا نسیمِ عاطفه، من را برَد
پیشِ یاری که: مرا دل میبرَد
نازِ احساسِ دلم را، میخرَد
سلام بر دلِ ربابِ نازنین؛ به اصغر و،
به اسوه ی شکوهِ صبر؛ زینب و، به اکبر و،
به هر کسی که از صفا، تپیده نبضِ بیعتش!
به هر دلی که از وفا، دمیده وردِ غیرتش!
زهرا حکیمی بافقی
برشی از یک مثنوی عاشورایی
(کتاب ققنوس احساس)
سلامِ من رسان به آن عموی دشتِ نینوا!
ابوی فاضلِ حرم؛ رشیدِ صحنِ کربلا!
به آبِ تشنه ای که دل، دهد برای عاطفه؛
به دستِ نخلِ باورش؛ به قلبِ پای عاطفه...
زهرا حکیمی بافقی
برشی از یک مثنوی عاشورایی
(کتاب ققنوس احساس)
دوای زخمِ قلبم و، شفای سینه ام، حسین؛
دمای مهرِ جانم و، صفای سینه ام، حسین...
زهرا حکیمی بافقی
بیتی از یک مثنوی عاشورایی
(کتاب ققنوس احساس)
بگو هوای ابری دلم، پُر از تبِ غم است؛
کبوترِ وجودِ من، اسیرِ بندِ ماتم است...
بگو که خسته شد دلم، از این جهانِ چون قفس؛
به جز تبِ محبّتش، نمی تپد، در این نفس...
زهرا حکیمی بافقی
برشی از شعری عاشورایی
(کتاب ققنوس احساس)
تو ای مسافرِ حرم! سلامِ دل، به او ببر!
به جز صفای سینه را، نخواهد این دلم، دگر؛
بگو برای دیدنش، به رنگِ خون شده دلم؛
به سانِ جامِ ارغوان؛ خُمِ جنون شده دلم!
زهرا حکیمی بافقی
برشی از شعری عاشورایی
(کتاب ققنوس احساس)