پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
سلام بر دلِ ربابِ نازنین؛ به اصغر و،به اسوه ی شکوهِ صبر؛ زینب و، به اکبر و،به هر کسی که از صفا، تپیده نبضِ بیعتش!به هر دلی که از وفا، دمیده وردِ غیرتش!زهرا حکیمی بافقیبرشی از یک مثنوی عاشورایی(کتاب ققنوس احساس)...
سلامِ من رسان به آن عموی دشتِ نینوا!ابوی فاضلِ حرم؛ رشیدِ صحنِ کربلا!به آبِ تشنه ای که دل، دهد برای عاطفه؛به دستِ نخلِ باورش؛ به قلبِ پای عاطفه...زهرا حکیمی بافقیبرشی از یک مثنوی عاشورایی(کتاب ققنوس احساس)...
دوای زخمِ قلبم و، شفای سینه ام، حسین؛دمای مهرِ جانم و، صفای سینه ام، حسین...زهرا حکیمی بافقیبیتی از یک مثنوی عاشورایی(کتاب ققنوس احساس)...
بگو هوای ابری دلم، پُر از تبِ غم است؛کبوترِ وجودِ من، اسیرِ بندِ ماتم است...بگو که خسته شد دلم، از این جهانِ چون قفس؛به جز تبِ محبّتش، نمی تپد، در این نفس...زهرا حکیمی بافقیبرشی از شعری عاشورایی(کتاب ققنوس احساس)...
تو ای مسافرِ حرم! سلامِ دل، به او ببر!به جز صفای سینه را، نخواهد این دلم، دگر؛بگو برای دیدنش، به رنگِ خون شده دلم؛به سانِ جامِ ارغوان؛ خُمِ جنون شده دلم!زهرا حکیمی بافقیبرشی از شعری عاشورایی(کتاب ققنوس احساس)...
فضای دشتِ نینوا، پر از نوای عاشقی است؛نمای زخمِ کربلا، شکفته چون شقایقی است...درونِ سینه ام تپد، تبِ حریم و حرمتش؛«عریضه ای» ندارد این دلم؛ به جز، زیارتش...زهرا حکیمی بافقیبرشی از شعری عاشورایی(کتاب ققنوس احساس)...
رسول حقچو دستانت برافراخت،بنای مهربانیدر جهان ساخت...شاعر: زهرا حکیمی بافقی...