شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
عصرانه کنار یار طنّاز ، عالیبا چای و غزل، نغمه ی دلباز ، عالیدر ساحل دریای محبت ز صفایارم که شود همدل و همراز ، عالی بادصبا...
عصرانهدلم یک گوشه ی دنج دریک کافه میخواهدفقط من و تو.در ازدحام جمعیت این شهرفقط تورا ببینم,تو قهوه تعارف کنیمن غرق در قهوه ای چشمانتطعم خوش بودنت رابنوشم...
عصرانه ی منهمین لبخندهای یواشڪی توستڪه ریزریز می شود، بر لبانتبه ڪامم شهد می ریزدتا با نگاهم تو را تا به آخر ببلعماین عشق در رگ های منپخش می شودتمام شریان هایم رابه خودت گره زده ای ...
باید کسی باشد که عشق را بریزد در فنجان چای عصرانه ام و آنقدر هم اش بزند که حل شود و حتی ذره ای از آن ته نشین نشودباید تو باشیاگر تو نباشی چای که هیچزندگی از گلویم پایین نمی رود.......