غمگینترین زنِ همهیِ قصهها منم وقتی که آرزویِ تمامِ تنم تویی مردی که زخم میزند و میرود ولی هر شب تویی دوباره تویی باز هم تویی ...
تو ! غمگین ترین زن جهان بودی ! این را از لبخند های بی شمارت فهمیدم