جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
باران رشت بود که زیرش گریستمحالا بغل بگیر زنی را که... نیستمگفتم که شعر چاره ی دوری ست عشق من!باید هنوز هم سر حرفم بایستمباید تو را اضافه کنم پشت غصه هااسمی که خیسِ اشک شده توی لیستم .....
بی تو دلتنگ ترین حادثه ی قصه منم!...
از ریل دست های تو رد شد قطار باد من با سکوت و یک چمدان غم، سوار باد آشفته می رسم به جهان زنی که باز موهاش را گذاشته در اختیار باد می خواستی که دل بکنی از هرآنچه بود می خواستم فرار کنم با فرار باد خیره به راه رفتن من ایستاده ای دریای بی تلاطم در انتظار باد خیره به جای خالی من، کوه بی خیال من شاخ پر شکوفه ام و بی قرار بادهر شب هجوم تنهایی به اتاق ها درهای قفل باز شده با فشار باد ...
بی تو دلتنگ ترین حادثه ی قصه منم......
منم و عطر تو که پخش شدهتوی تنم...بی تو دلتنگ ترینحادثه ی قصه منم......
در من گره خورده طنابیبسته به هیچمدُور خودم دُور تو، دُور عشق می پیچم...