پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
به ویرانی این اوضاع هستم مطمئن ز آن رو که بنیان جفا و جور بی بنیاد می گردد...
تپیدن های دل ها ناله شد آهسته آهستهرساتر گر شود این ناله ها فریاد می گردد...
در دفترِ زمانه فتد نامش از قلمهرملتی که مردم صاحب قلم نداشت...
در روحِ بیدارم--«فرخی یزدی» ست آشوبگر، که --شاعرم می کند! ...
زندگی کردنِ من مُردنِ تدریجی بودآنچه جان کند تنم عمر حسابش کردم...
بی گناهی گر به زندان مردبا حال تباه ظالم مظلوم کش هم تا ابد جاوید نیست ......
-هر لحظه مزن در ،که در این خانه کسی نیست !بیهوده مکن ناله ،که فریاد رسی نیست…شهری که شه و شَحنه و شیخش ؛همه مستند !شاهد شکند شیشه ،که بیم عَسَسی نیست…...
باغی که در آن آب هوا روشن نیست هرگز گل یکرنگ در آن گلشن نیست هر دوست که راستگوی و یکرو نبود در عالم دوستی کم از دشمن نیست...