شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
در هفت آسمان خیال، بر ابر نازک نشستهمهوش رخ و سیمین تن، در جامه ای ز گل رُستهگیسوی بلند عنبرین، رها در باد همچون رقصتاج سرش ز گل های وحشی، گویی بهشتی ز عشقدر رنگ های باده ای، رویای او عین یقینمنظره ای ز لطف حق، در عالمی پر ز نازنینبر ابر نازک می نشیند، در خوابی که عشقش بیدارمست از جام لطف الهی، تجلی از اسرار یار...
در سایه ی خاک، خفته در خلوتِ مطلقزیباییِ خفته، تماشاییِ بی حد و حصردر آغوشِ خاک، سیراب از بوسه ی بارانبهانه ای نهانی، برای شکفتنِ بی بدیلزیباییِ خفته، چون گلی نو رسته در سکوت شببی خبر از هرج و مرجِ دنیا، در خوابی آرام و عمیقبا لبخندی چون انعکاسِ ماه در آب و چشمانی به درخششِ ستارگانخفته است، گم در رویایی که پایانی نداردو من، شاعرِ سرگردان در زیر نقابِ سکوتبه زیباییِ خفته نگاه می کنم و رازهایش را در سکوت می شنومچرا که ...
هفتم اردیبهشت، روز شکفتن گل ها،روز طلوع خورشید از پسِ ابرها،روز رنگارنگ شدنِ دنیا،روزِ تولدِ من!بهار در قلبم شکفته،گل های خیال در ذهنم نقاشی می شوند،و من در این دنیایِ رنگارنگ،به آرزوهایم پرواز می کنم.تولدم مبارک!...