بی نشان ماندم اسیر جذبه ی سرد زمین؛ دستهای مهربانت کو؟...
تنها صدایی که سکوت خزان قلبم را میشکند، آواز خش خش برگهائیست که در زیر قدمهای سنگینت بر فرش رنگین شهر بهترین سمفونی شهر را می نوازد
مواظب گرمای دلت باش، تا کاری که زمستان با زمین کرد زندگی با دلت نکند....!
نفسی بخند با من که هوای نَفَسم بی «تو» پس است!
چقدر خوب که هستی مثل باریدن باران ، نَفَست اعجاز است!️
و شب فصل چیدن شعر از چشمهایت! ️️️
تا نَفَسی هست... ️ فقط سینه ی من خانه ی توست!
خوشبخت ترینم، از وقتی که توپ نگاه تو در حیات من افتاد...!
ناز لب های تو دارد شهد فروردین عشق!
نفسی بخند با من که هوای نَفَسم️ بی تو پس است!
ساز من کوک است... وقتی در کنار قلب توست!️
همه ی جان و دلم رفت به تیر نگهت...! ️
من برای با تو بودن جان و دل را داده ام ! ️
️ نگاه دلربای تو زیر و زبر کند، دلم!️
ز جان لبریز کن جامم، که از عشق تو سرشارم!️
و می رقصد دلم ️ با ناز چشمانت!
بی تو آواره ترین آدم این شهر منم!
مرا دعوت به چشمت کن... که مشتاقم به قربانگاه زیبایم!
رقص عشق... ️ در خنده هایت دیدنی است.!
عشق را جز در نگاهِ چشم تو جستن، خطاست!
من اسیر توام و... با تو فقط آزادم️