او رفت حتی نامش هم به یادگار نماند جز این بیت: بر پیشخوان قهوه خانه، دست نوشته ای: «مرگ حق است ای کاش جدایی نبود.»
آن جا یک قهوه خانه بود. اما ننشستیم به نوشیدن دو تا استکان چای. چرا؟ دنیا خراب می شد اگر دقایقی آن جا می نشستیم و نفری یک استکان چای می خوردیم؟ عجله، همیشه عجله... کدام گوری می خواستم بروم؟ من به بهانه ی رسیدن به زندگی، همیشه زندگی را...
آن جا یک قهوه خانه بود. اما ننشستیم به نوشیدن دو تا استکان چای. چرا؟ دنیا خراب می شد اگر دقایقی آن جا مینشستیم و نفری یک استکان چای میخوردیم؟ عجله، همیشه عجله... کدام گوری میخواستم بروم؟ من به بهانه رسیدن به زندگی، همیشه زندگی را کشته ام...