پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
او رفتحتی نامش هم به یادگار نماندجز این بیت:بر پیشخوان قهوه خانه،دست نوشته ای:«مرگ حق استای کاش جدایی نبود.»...
مرا زیبا به یاد بیاورزیرا من تو را آن گونه که هستیدوست داشتممن، آخرین دوست توآخرین رازدار تو بودم که در آغوشم گریستیو هیچ وقت، کاستی هایت رابه رویت نیاوردمرنجیده خاطر شدماما سرزنشت نکردم......
اورهان ولی :هیچ اتفاقی قرار نیست بیافتداما آدمی ست دیگرهمیشهمنتظر می ماند......
چه کارها که برای این وطن نکردیم !یکی مان مُردیم ؛یکی مان نطق کردیم▪️_رنگ قایقها مال شما_اورهان ولی...
به ساعت نیمی از شب گذشته است مردی وارد خیابان شدآمد ایستادکلیدش را به در خانه انداختچراغ طبقه ای روشن استخدایا شکر هنوز انسانی در انتظار انسانی نشسته است...