پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
او رفتحتی نامش هم به یادگار نماندجز این بیت:بر پیشخوان قهوه خانه،دست نوشته ای:«مرگ حق استای کاش جدایی نبود.»...
خیلی وقت است خود را میان هجمه ای از کاغذ و قلم و تعدادی حروف و دست نوشته پنهان کرده امحس میکنم در میان ادمها شبیه یک غیر زمینی هستمدیگر هیچ کسی یا چیزی مرا نمیفهمددیگر کسی مرا یادش نیست شاید من دیگر در این جهان نمی گنجمباید باروبندیلم را ببندمباید کوچ را اغاز کنمشاید کسی دلتنگم شد...
«اساساً از حرف زدن بیزارم. هر چه هم بگویم از نظر خودم اشتباه است. وقتی حرف می زنم، اهمیت و جدی بودن چیزی را که می گویم از بین می برم. چون حرف پیوسته از هزاران عامل بیرونی و هزار قید و بند خارجی تأثیر می پذیرد، بنابراین کم حرفم، نه تنها از روی ضرورت بلکه از روی اعتقاد هم. نوشتن تنها شکل مناسب بیان برای من است و همینطور هم خواهد ماند حتی موقعی که کنار هم باشیم. ولی آیا آنچه از نوشتن نصیب من می شود، به عنوان اصلی ترین و تنها وسیله ی ارتباطم با تو (گ...
زنده یاد بانو غزاله علیزاده : «خسته ام برای همین می روم. دیگر حوصله ندارم. چقدر کلید در قفل بچرخانم و قدم بگذارم به خانه ی تاریک، من غلام خانه های روشنم»...
اخلاقم گندعمیدونمخیلی بدممیدونمکسی نمیخوادممیدونمولی تحملم کنید...شاید روزیاز همین روزهادیگع نباشم...
چه فرقی می کندفصل پسته باشد یا دانه های درخشان برفاصلا آسمان خورشید نداشته باشدسه شنبه باشد یا جمعهوقتی پشت چراغ یک چهارراه ایستاده ای رنگش چه مهم است!سبز کبودیا قرمز لاله گونکسی وقتی منتظرت نیستفقط باید بروی...