پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
تا خنده بر بساط فریب جهان کنمچون صبح، یک دهن لب خندانم آرزوست...
رونق میکده ، از ؛ بادهٔ چشمان ِتو بودهر چه آمد ،به سرم از لب خندان تو بوددر نظر خاطرت آمد ؛ قدحی نوشیدم از ازل بود، که دل؛ بند به زندانِ تو بودبی خبر از خود و آن نرگس مستت شده امجام می ، باز ؛ به کام دل و دستان تو بودطاق ابروی تو ، غوغایِ میانِ دل و دینیا که دعوا سرِ آن سیب زنخدان تو بودمی رود این دل من در پی آن چشم سیاهکه شبی مست،به میخانه ؛پریشان تو بودبگذرم از تو و چشمان خمار و لب لعلواژه های غز...
گر گلوگیر نمیشد غمِ نان ، مردم راهمهی روی زمین یک لبِ خندان میشد...
لب خندان تو برق چشمان توبرده قرار از دل عاشق زارمبا من بی نوا بیش از اینم جفا دگر مکن یارم...