شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
مسیح در آشپزخانه استدست هایش چنگ می زننددر میان قابلمه هانان در دستانش خاکستر می شودو آبچون خوناز شیر فواره می زندچاقوهای تیزبه صلیبش می خندندو دیگ های بهشتدود اندودمثل دعاهای بی صدا در دل شب می جوشدبر روی میزظرف های خالیگوشه ای از زندگی را می جوندشکم های گرسنهبه زخم های خود نمک می زنندمسیح در هر سومیان دود و سرخوشی های بی مکان به صلیب های بسیار می نگرد و می فهمدبه صلیب کشیده شدن یعنی شکستن تخم مرغ...
طلسمم کرده ای آری، شبیه آدمک برفی پرازفریادتکراری، شبیه آدمک برفی مراازنوتراشیدی، زجنس سردبرف و بعدنمودی پرده برداری ،شبیه آدمک برفی سرش ازمن، تنش ازمن ،نگاه برفی اش از تو میان چاردیواری، شبیه آدمک برفی وجودم برف بارید و زمستان حضورم رانگفتی دوستم داری شبیه آدمک برفی وطفلی کودک قلبم زکامی سخت می گیردتوازگرما بیزاری شبیه آدمک برفی دلم تنهاست مثل تودلم اینجاست مثل تو ودراین آخرکاری، شبیه آدمک برفی...