گفته بودی بروم و نگران هیچ چیز نباشم؛ که اگر بروم و برگردم همه چیز سرجایش خواهد ماند و آب از آب هم تکان نخواهد خورد؛ اما وقتی که برگشتم پدرم چشمانش کم سو شده بود و مادرم دستانش کم طاقت. کوچه ها خیابان شده بودند و خانه های قدیمی...
و من برای همه ی قاب های خالی شهر عکس دونفره مان را آرزو می کنم.
هر آدمی در زندگی باید یک نفر را برای تقسیم شادی هایش داشته باشد؛ که هر وقت به جایی رسید، قله ای را فتح کرد، دستی را گرفت و قلبی را شاد کرد، او باشد تا برایش تعریف کند و این شادی را با او سهیم شود. هر آدمی باید...