پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
قهقه؟نهبیشتر بلرزآنقدر که وارونه شوداحوالِ این قابِ عکسبیشتر بلرزآنقدر که...خانه ی درخود فروریخته!هق هق بس استبه من بگونعشِ تنهایی کجاست؟«آرمان پرناک»...
در اتاقم /جهانی از قابِ عکس های تو ساخته ام /هر روز، هر ساعت، هر دقیقه، هر ثانیه /به یک قاب سفر می کنم...«آرمان پرناک»...
به تو که زل می زنماز قاب بیرون می آییلبخندت را بر لبم می کشینگاه می کنی به پیراهنِ مضطربمو با لحنی، عکسِ عقربه ها،از نبضِ زندگی می گویی ...«آرمان پرناک»...
[فریبا]پیپ اش را گوشه ی لب گذاشت با طمأنینه... روی تخت نشست. با دست گرد و خاک و تکه های آوار شده ی سقف را پاک کرد.اسباب و اثاثیه ی تخریب شده ی خانه اش را ورانداز کرد. آهی کشید و پکی عمیق به پیپ زد.در زلزله ی دیشب، خانه های زیادی خراب شدند. پیپ اش را کناری گذاشت و سراسیمه به جستجو در اتاق پرداخت. تمام گوشه و کناره ها را با وسواس و دقت بررسی کرد. زیر یکی از کمدها پیدایش کرد.- ببخش من را! گیج و منگم! تو را به کلی فراموش کرده بودم!.دستی...
یک قاب عکس وهیچ این روزها باید تورا از دریچه ی دایره ای شکل پروفایلت به چشمانم دعوت کنم .زنده تر از همیشه بامن هستی در این دور های نزدیک تو در قاب مشترکی نشسته ای وچشم دوخته ای به دریچه ی قلب من و می دانی که من هرروز با تصویر شیشه ای ات روزم را شروع وهرشب با چشمان پر از انتظارت پشت آن دایره ی عرفانی، شبت را بخیر می گویم.قاب بی جان دوست داشتنی من یک نفر اینجا در سرزمین قلبم در پی کودتاست.بهار...
آه،،،ای سببِ دلتنگی های منکاش، از قاب عکس --بیرون می زدی! -لیلا طیبی (رها)...
بهانه ات را می گیردقلبی که تنها همدم آندر این روزهای بی کسیقاب عکسی است از توکه خاطراتت رابر من تداعی می کندآنگاه که رویای شیرین داشتنت رابر تن رنجور چشم هایم می بافممجید رفیع زاد...
نفهمیدم ! مرطوب شده است گونه ات یا نه ؟ اینجا من بوسیده ام قاب عکست را...
و من برای همه ی قاب های خالی شهرعکس دونفره مان راآرزو می کنم....
خیره می شومبه قاب عکس دریای در اتاقمکه با آن نه می شود صدای موج را شنیدنه صدف های ساحل را لمس کردخیره می شومبه قاب عکس ماه بر روی دیوارکه هرگز تابان نیستو ستارگانش برایم چشمک نمی زنندوقت قرار استو این بار خیره می شومبه قاب عکس توتو را هم که اینگونه نمی شود داشتبیا و لااقلتو برایم واقعی باشمجید رفیع زاد...
دلم بی تابه مثل ساحل امشبهوا بارونیه! دریاست چشمات!نگاهت می کنم، قلبم می ریزهنمی دونی چقد زیباست چشمات! تو بی من رفتی از رویام اماهنوزم داشتنِ تو آرزومهیه عمره حرف دارم با نبودتیه عمره قاب عکست روبرومه فراموشت شدم شاید ولی منخودم رو با خیالت پیر کردم!می پرسن حالمو با بغض میگمیه چندسالیه جایی گیر کردم... یه شب هایی بیدارم تا خود صبحیه روزایی هوایی میشم از عشقبه یادت که می افتم گُر می گیرمهنوزم کوره ی آتیشم از عش...
شیطنتکودکیم را در قاب عکس های دیواری کودکم ذخیره کرده امنگاه که می کندشیطنت ازش می بارد......
چه حسرت ها که جایش در دل ماست تو رفتی،قاب عکست مانده اینجا...
بوسه بر عکست زنم ترسم که قابش بشکندقاب عکس توست اما شیشه عمر من است......
مینشینی در سکوتِ قاب عکس روی میزمرگِ هر روز اسیرت را تماشا میکنی......
پنجشنبه ها و جاهای خالی... به پنج شنبه که می رسیم... جای خالی ها ... خودشان یکی یکی ردیف می شوند... یکی دیگر نمی آید یکی از دور پیداست یکی در قاب عکس...و یکی هم هست اما انگار نیست!...