حال من را از خودت گاهی بپرس، این دل دیوانه نبضش پیش توست
پاییز آمد انارها رسیده اند تو کی می رسی...؟!
از من نپرسید:چند سال انتظارش را کشیده ای؟ که چشم های من حرف بهار و پاییز را نمی فهمد. همینقدر بگویم که دوستش دارم همینقدر بدانید که نمی داند...
تمام کوله بارم مهیا ست قلبی که باید بتپد چشمی که باید ببیند پایی که باید برود و دستی که باید بگیرد، من آمده ام یک بار عاشق شوم یک بار زندگی کنم و یک بار عاشقانه بمیرم، فرصت کم است ای معجزه ی آسمان حالا که آمده ام فقط...
بی یادِ تو یادم به کجا می رود ای همه جا یادِ تو در یادِ من
خورشید را دوست داشته باشی یا نه هر روز صبح طلوع میکند درست مثلِ دوست داشتنِ تو در من..!
شعر نوشتن بلد نیستی! شعر خواندن نمی دانی! کمی راه برو...بخند، مو پریشان کن... شعر شدن که بلدی؟
شعر نوشتن بلد نیستی!... شعر خواندن نمی دانی! کمی راه برو...بخند، مو پریشان کن... شعر شدن که بلدی؟
من تو را به هر زبانی که ترجمه کردم عشق شدی…! ️️️