سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
بی خوابی ام رایک شب در آغوش تو چاره می کنم!عشق منبی تابی ام را چه کنم...؟...
عشقت را در خیالم بافته ام...رج به رجتار به تارتابرسد روزی که باشیهمان روز که غصه ی نبودنت راکه نه،قصه ی شیرین بودنت را درخیالاتم مرور کنم.........
وقتی میگم هیچی برام مهم نیست؛یعنی واقعا مهم نیست!نه بودنتنه نبودت!نه زندگیم و نه مرگمهیچ کدوم برام مهم نیستتا وقتی آدم تو بلاتکلیفیه، تا وقتی توی ذهنش هزارتا دغدغه داره بهتره که زندگیش متوقف بشه...!بهتره که دیگه نبضی نداشته باشه،بهتره راه دوست داشتن رو فراموش کنه و بهتره که بمیره!وقتی احساس یه آدم مُرددیگه هیچکس؛هیچکس نمی تونه ضمانت کنه،حالش یه بار دیگه خوب بشه...!نمی تونه ضمانت کنه یه بار دیگه از ته دلش بخنده و از ته قل...
آغوش تو همان بهشت کوچک خداست روی زمین...و زمانی که من در آن نفس می کشمهمانجاباید زمان بایستد......
دوست داشتنت زیباترین حس دنیاست..!به بوئیدن پرتقال می ماند...به عطر نرگس و رایحه ی یاس...وقتی عاشقت شدمنمی دانستم تکه ای از بهشت؛در دوست داشتن تو، توصیف می شود...!...
سوار قطار شدیقطار سوت کشید و به راه افتادهمه گوششان را گرفتندمن قلبم را...