یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
دلم جنگل...دلم باران...دلم مهتاب میخواهد دلم یک کلبه ی چوبی کنار آب میخواهد...
خبرت هست که دلتنگی و تنهایی و بغضآنقَدَر هست که یادم نکنی میمیرم؟...
ای که رفتی و نگفتی چه کنم بعد از توخبرت هست که از فاصله ها دلگیرم؟...
شبی دور از تو در این کوچه ی بن بست میمیرمبه یادِ آرزوهایی که رفت از دست میمیرم...