_جای خدا حافظی نوشتم: "آبی باشی و همیشگی مثل قلب پرنده ها" + ببین خیلی خوب بود, اما مگه پرنده ها قلبشون آبیه؟ _ تا حالا قلب پرنده ای رو ندیدم, اما فکر می کنم پرنده ها اینقدر قلبشون برای آسمون و پرواز میتپه که قلبشون هم رنگ آسمون میشه,...
من نیمی دریا بودم, نیمی خورشید با نیمی از خودم می خواستم نیم دیگر را خاموش کنم اندوه بزرگیست آتش نشانی که در دریا غرق شده است ، سوخته باشد!
شاید روزی بی آنکه نامت را بدانم با هم از خیابانی گذشته ایم و بی آنکه بدانیم سایه هامان همدیگر را در آغوش کشیده باشند
من پرنده ای آبی رنگ در جنگل های بارانی برای بومیان خسته آواز می خواند. تو صدفی ساکن در عمیق ترین لحظه ی دریا! یا تو بال در بیاور یا من قید بال هایم را میزنم
خودکاری که نمی نویسد فندکی که روشن نمی شود و آدمی که قدم می زند در تنهایی تمام شده است!
من نیمی دریا بودم, نیمی خورشید با نیمی از خودم می خواستم نیم دیگر را خاموش کنم اندوه بزرگیست آتش نشانی که در دریا غرق شده است سوخته باشد!
مسافرخانه ای سرراهی ام آنکه می آید و آنکه می رود مسافر است!
تاکسی های سالخورده تا کارگاه اسقاط کار می کنند کارگرهای معدن تا فروریختن سقف آواز می خوانند و آدم های عاشق تا پایان دنیا رنج می برند . . .