پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
دخترک با چشمانی معصومنجوا کرد:خانم، گل نرگس ؟!داغ تنهایی ام تازه شد...دل پردردم خون شد ...طروات گل در هاله اشکم رقصیدیادم آمد با چه شوریاز باغ آرزوهای زندگی،نرگس، برایت چیدم ...زیباترین نگاه گل ها،را به نگاهت دوختم ...لبخندت برایم تداعی شد،شادی چشمهایت در یادم نشستو صدایت که با ذوق گفت:وای ، من عاشق نرگسم...من در حسرت آن ماندمکه تو عاشق مریمی یا نرگس؟!وامروز میدانم عاشقی،لفظی بود به رسم عادت بر زبانت......
مادرم، نور خدایی در زمین ،با تو عشق معنا می شودارامش محض است رنگ نگاهتمهربانی در دستانت جا می شودمادرم، جانم از دعایت جان میگیردسرنوشتم از آمین تو زیبا می شودمادرم معجزه خدایی در زندگیبا حضورت، خوشبختی مانا می شود...
حتی وقتی روبه رومی و گرمای نفست بهم می خوره و نگاهت صاف میره تو چشمام، باز دلم برات تنگه. یه چیزی رو یادت نره، هیچ عکسی از پس بی قراری یه عاشق بر نمیاد. تو که همه اینارو می دونی پس خودتو ازم نگیر....
گاهی وقتا زندگی واقعی با بوی بد جورابای تو کفش مونده و رگای بنفش واریس ساق پا و چربی های آویزون بدن و جوشای سر سیاه و موهای چرب، خودش رو نشون می ده. ترازو و سرنگای پر از ژل رو کنار بذارید. عشق با واقعیت قشنگ تره....