زنی در شعرهای من عروس فصل باران است هوای دیده اش ابری ولی لبهاش خندان است غرورش چون گلی زیبا ، غمش اندازه دنیا چه کرده عشق با این دل که اینگونه پریشان است زتار موی خود هرشب هزاران نغمه میسازد ز رقص نرگسِ چشمش دل آشفته حیران است لب...
واژه های شعرهایم را چراغانی کنید دلبرِ نامهربان را شعر درمانی کنید بی وفا باور ندارد عاشق چشمش شدم این دل دیوانه را باید که قربانی کنید جشن و شادی ها گرفته پای برهم میزنیم با شعف چون عاشقان باید غزلخوانی کنید دست نازش را گرفته چون عروسی باوقار بر...
پاییز را باید با پاهای تو "قدم" زد با چشم های تو "نگاه" کرد با دهان تو "آواز" خواند پاییز باید "عطر" تو را پاشید روی برگهای خشک تا دلتنگی عصرهای پاییزیمان کمتر شود
یک شهر پر از آدم و این حجم پر از درد، لعنت شود آن شب که توُ را بُرد و نیاورد..
دختر اردیبهشت، ابرو کمان بالا بلند ای فدای آن لب عنابیت، کمتر بخند
یک شهر پر از آدم و این حجم پر از درد لعنت شود آن شب که تو را برد و نیاورد...
گریه ات مرد دلم را زده آتش ای وای بی سبب نیست که امشب همه جا باران است...
یک شهر پر از آدم و این حجم پر از درد لعنت شود آن شب که تو را برد و نیاورد