تو نا متعارف ترین مهاجمی هستی که بر من غلبه کردی.... و من خوشبخت ترین مستعمره ی دنیا حرف تو که در میان باشد به جنگ ؛ به اسارت به کشته شدن هم، لبخند باید زد
نگاهت قانون جذب را بر هم میزند وقتی دوستت دارم هایم را سنجاق میکنم به چشمانت و تنها مجذور دلتنگی می شوم ....
ماه که باشد آسمان بوسه هایش را در فنجان شب می ریزد و باران مستانه می رقصد می بینی پای عشق که در میان باشد ابر هم سر پوش می گذارد بر معاشقه های بنفش...!
و زن شاید دریچه ای، برای پرواز است وقتی در حصار موهایش نت به نت ملودی آزادی را با عشق می نوازی...