عقل نخواهم بس است دانش و علمش مرا شمع رخ او بس است در شب بی گاه مرا ...
بر عشق چرا لرزم؟ اگر او خوش نیست ! ور عشق خوش است ! این همه فریاد چراست؟
دوش دیوانه شدم! عشق مرا دید و بگفت: آمدم! نعره مزن! جامه مَدَر! . هیچ مگو! گفتم ای عشق من از چیز دگر می ترسم گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو!
بیمار غمم عین دوائی تو مرا
ای مونس روزگار چونی بی من ای همدم غمگسار چونی بی من من با رخ چون خزان خرابم بیتو تو با رخ چون بهار چونی بی من
عجب سروی، عجب ماهی، عجب یاقوت و مرجانی عجب جسمی، عجب عقلی، عجب عشقی، عجب جانی عجب لطف بهاری تو عجب میر شکاری تو دران چه داری تو؟ به زیر لب چه
سیه آن روز که بی نورِ جمالت گذرد ...
چه کرده ایی تو با دلم.......! که نازِ تو ... نیازِ ماست!!
راهِ مرا اشاره شو من به کجا رسیده ام؟ هرچه دویده ام تو را خسته شدم ، ندیده ام
کی زِ سرم برون شود، یک نفس آرزوی تو..!
به جان تو که سوگند عظیمست که جانم بیتو دربند عظیمست اگر چه خضر سیرآب حیاتست به لعلت آرزومند عظیمست
من پری زادهام و خواب ندانم که کجاست چونکه شب گشت نخسپند که شب نوبت ماست
گر ندارے دانش ترکیب رنگ بین گل ها زشت یا زیبا مکن خوبدیدن شرطانسانبودنست عیب را در این وآن پیدا مکن ...!!
سودای تو را بهانه ای بس باشد مستان ِ تو را... ترانه ای بس باشد! در کُشتن ِ ما چه می زنی تیغِ جفا؟! ما را سر تازیانه ای بس باشد!
همه از سلسله عشق تو دیوانه شدند همه از نرگس مخمور تو خمار شدند همه سوگند بخورده که دگر دم نزنند مست گشتند صبوحی سوی گفتار شدند
چه کرده ایی تو با دلم..! که نازِ تو ..... نیازِ ماست!!
جان و جهان! دوش کجا بودهای نی غلطم، در دل ما بودهای آینهٔ رنگ تو عکس کسی ست تو ز همه رنگ جدا بوده ای رنگ رخ خوب تو آخر گواست در حرم لطف خدا بودهای
با چراغی همه جا گشتم وگشتم در شهر هیچ کس، هیچ کس اینجابه تو مانند نشد
شب تیره چه خوش باشد که مه مهمان ما باشد برای شب روان جان برآ ای ماه، تابان شو
بهر خدا بیا بگو ور نه بهل مرا که تا یک دو سخن به نایبی بردهم از زبان تو ! خوبی جمله شاهدان مات شد و کساد شد ! چون بنمود ذرهای خوبی بیکران تو…
گویی مرا شبت خوش خوش کی به دست آتش ؟ آتش بوَد فراقت
عشق درآمد از درم دست نهاد بر سرم دید مرا که بیتوام گفت مرا که وای تو!
نکند فکر کنی در دل من یاد تو نیست گوش کن نبض دلم زمزمه اش با تو یکیست
عشق معراجی ست سوی بام سُلطان جَمال از رُخ عاشق فرو خوان قصه معراج را...