یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
زیر مجموعه ی خودم هستممثل مجموعه ای که سخت تهی ستدر سرم فکر کاشتن دارمگرچه باغ من از درخت تهی ستعشق آهوی تیز پا شد و منببر بی حرکت پتوهایمخشمگین نیستم که تا امروزنرسیدم به آرزوهایمنرسیدن رسیدن محض استآبزی آب را نمی بیندهر که در ماه زندگی بکندرنگ مهتاب را نمی بینددوری و دوستی حکایت ماستغیر از این هرچه هست در هوس استپای احساس در میان باشدانتخاب پرنده ها قفس استوسعت کوچک رهایی را از...
گویی چرا مکاشفه بر راز می کنی چیزی مگو آب ز سرها گذشته است...