با آن که مرا از دل خود راند، بگویید ملکی که در آن ظلم شود، دیر نپاید
من به پای خود به دامت آمدم...
می کند طفل، زبان باز به بابا اوّل یعنی از هرچه توان گفت، مقدّم پدر است
یلداى آدم ها همیشه اول دى نیست هرکس شبى بى یار بنشیند شبش یلداست
از منظر تئوری بازی، نقطه مقابل تاکتیک شکست خورده لزوما موفقیت نیست.
بوسه ای داد سحر، بوسه ی دیگر افطار ای خدا این رمضان مست نمیرم خوب ست!!
به کسی ندارم الفت به جهانیان مگر تو ...
مُردم از درد و به گوش تو فغانم نرسید جان ز کف رفت و به لب رازِ نهانم نرسید گرچه افروختم و سوختم و دود شدم شِکوه از دستِ تو هرگز به زبانم نرسید به امید تو چو آیینه نشستم همه عمر گردِ راه تو به چشم نگرانم نرسید غنچه...
گفت مجنون گر همه روی زمین هر زمان بر من کنندی آفرین من نخواهم آفرین هیچ کس مدح من دشنام لیلی باد و بس
وجودی دارم از مهرت گدازان...
زحمت چه می کشی پی درمان ما طبیب؟ ما بِه نمی شویم و تو بدنام می شوی!
یادِ تو مصلحتِ خویش بِبُرد از یادم
با لب سرخت مرا یاد خدا انداختی روزگارت خوش که از میخانه، مسجد ساختی
زمانه غیر زبان قفس نمی داند بمان که پَر نزدن حیله ی رهایی ماست
تا سر زلفٖ تو در دست نسیم افتاده است دل سودا زده از غصه دو نیم افتاده است
قدر نشناس ِ عزیزم، نیمه ی من نیستی قلبمی اما سزاوار تپیدن نیستی ! مادر این بوسه های چون مسیحایی ولی مرده خیلی زنده کردی، پاکدامن نیستی من غبارآلود ِهجرانم تو اما مدتی ست عهده دار ِ آن نگاه ِ لرزه افکن نیستی یک چراغ از چلچراغ آرزوهایت شکست بعد...
ما خویش ندانستیم بیداریمان از خواب گفتند که بیدارید،گفتیم که بیداریم
هر که دارد در زمستان آتشین رخساره ای پیش چشمش چون خلیل آتش گلستان می شود
رود اروند خبر داده به کارون که نترس دلبر ماست گمانم که خرامیده به شهر
من وضو با اشک چشمان خدا دارد دلم این نماز عشق را هرچند، باطل کرده ای
ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی ..
چه فرقی می کند نوروز باشد فطر یا قربان؟ تو را هرگاه می بینم برایم بی گمان عید است!
انصاف نباشد که من ِ خسته ی رنجور پروانه ی اوباشم و او شمعِ جماعت
با تو بودن، ز همه دست کشیدن دارد...