پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
مرا میان جنگل بلور دست های خود پناه دهبه زهر مرگبار بوسه التیام دهمرا ، مرا بِکش ، بُکشنجات دهتو ای فریب راستینو آنچه رفت ورفت ورفترفت و در من استبر آب ده ......
ای مرد ساحلیهرگز از بادبان شکسته ، سخن از جهت مپرسبا اوسر تفاهمبا ابر و باد نیست_برشی از شعر « آن بادبان شکسته »نصرت رحمانی...
هرگز نمی توانگل زخم های خاطره ای را ز قلب کَند که در این سیاه قرنبی قلب زیستنآسان تر است ز بی زخم زیستن......
از ما گذشتباید به ابرها بیاموزیمتا از عطش گیاه نمیرندباید به قفل ها بسپاریمبا بوسه ای گشوده شوندبی رخصت کلید......
من خسته نیستمدیریست خستگی امتعویض گشته است به درهم شکستگیمن خسته نیستمدرهم شکسته اماین خود امید بزرگی نیست؟...
بنگر چگونه دست تکان می دهمگویی مرا برای وداع آفریده اند!خنجر شکستدر لای کتف منمویت کلاف دودبدرود!...
لیلیبی مرز عشق بازی کنبی خط و خال باشبا من بیا که خوب ترینمبا من که آبروی عشقمبا من کهشعرمشعرمشعرموای.... در من وضو بگیرسجاده ام ، بایست کنارمرو کن به من که قبله ی عشاقم آنگه نماز رابا بوسه ای بلندقامت ببند لیلیبا من بودن خوب استمن می سرایمت...
هر رهگذر ز روی تو بگذشت و دور شدجز من که سالهاست کنار تو مانده ام...
.ای معشوق ای محالِ صادق؛ممکن شو ؛شانه هایم عطش بوسه های تو را کم دارند ؛ غافلگیرم کن ... ️️️...