سرت اگر چه در آن روز رفت بر سرِ نی نخورد دشمنت اما جُوِی ز گندم ری سری که بود دمادم به روی دوشِ نبی سری که بر سرِ نی شد به جرم حقطلبی سرت شریفترین سجدهگاهِ باران است سرت امانتِ سنگینِ روزگاران است منم مسافر بیزاد و برگ و...
شانه های تو قبله گاه دیدگان پر نیاز من شانه های تو مهر سنگی نماز من ...
درگیر تو بودم که نمازم به قضا رفت در من غزلی درد کشید و سر زا رفت سجاده گشودم که بخوانم غزلم را سمتی که تویی عقربه ی قبله نما رفت
تو انسان باش نمیخواهد مسلمان باشی! باخدایت هر روز حرف بزن شکرگزارش باش با زبان خودت خدا میفهمد حرفهایت را نترس خدا بد نیست! حق کسی را نخور دلی را نشکن غمگینی را شاد کن مریض را مداوا کن تو به اندازه ی توانت خوب باش و خوبی کن! بخدا...
مژده بده، مژده بده، یار پسندید مرا سایه او گشتم و او برد به خورشید مرا جانِ دل و دیده منم، گریه خندیده منم یارِ پسندیده منم، یار پسندید مرا کعبه منم، قبله منم، سوی من آرید نماز کان صنمِ قبله نما خم شد و بوسید مرا