شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
می خواهم از این هرج و مرج پناه بیاورم به آغوشَت...کو آغوشت؟؟ تا مثل گنجشکی بلرزم از اشک در لانه ی اَمنِ ابدی ام....کو دستانِ نوازشگرت روی تنِ نازکِ زخمی ام؟!نجس است نبودنت ...کو بودنت مردِ حسابی؟!افسانه نادری...
هرج و مرج، دوست من است....
در خلال هرج و مرج هم فرصت وجود دارد....