مسلخ ظلم درین زمانه که کس...
زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه
- خانه
- متن ها
- متن اشعار سید محمدرضا شمس
- مسلخ ظلم درین زمانه که کس...
(مسلخ ظلم)
درین زمانه که کس را به کس وفایی نیست
به وقت حادثه هم، چشم اعتنایی نیست
چگونه دم نزنم با دلی ز لجّهی خون
ازین زمانه که جز رنج و بیوفایی نیست
نه یارِ همره و همدل، نه غمگسار شفیق
که گر ز غصه بمیری، گرهگشایی نیست
نشسته گَرد کدورت به شیشهی دلها
دلی که زنگ پذیرد برآن جلایی نیست
درخت عاطفه خشکید، از سَموم ستم
گلی به باغ و گلستان آشنایی نیست
دلی که بود به سینه، عطوف و نرم چو موم
شدهاست سنگ و دریغا که دلربایی نیست
لباس زهد به تن کرده ظالم از تزویر
شرافتی بخدا در چنین ردایی نیست
به تنگ آمده دل، از مواعظ موهوم
فسوس و آه، که جز دکّهی ریایی نیست
ز سادهلوحیِمان گول ناکسان خوردیم
که از کمند مکافاتِمان، رهایی نیست
به غفلتیم و متاع وطن به غارت رفت
دریغ و درد که از دزد، ردّپایی نیست
به شب نشسته وطن از سیاهکاری ها
مَرام و مَسلک خفاش، روشنایی نیست
ز حاکمی که بوَد غافل از معیشت خلق
امیدِ مرحمت و لطف و اعتنایی نیست
به کشوری که بوَد هرج و مرج و استبداد
به جز تورم و اندوه، اعتلایی نیست
ز فرط این همه عِصیان و ناگواری ها
خدانکرده گمان میکنم خدایی نیست
ولی چو خویش نهادیم سر به مسلخ ظلم
گناهکار، خودیم و جز این جزایی نیست
تقاص کردهی خود را به عینه پردازیم
اگرچه جان گرامی بوَد، بهایی نیست
به روزگار گذشته، نظر نما و ببین :
که عمر ظلم بوَد کوته و بقایی نیست
کشیده سر به فلک، کاخ ظلم اگر امروز
ولی همیشه به پا اینچنین بنایی نیست
ز جام دلکش (ساقی) پیالهای بطلب
که جز خرابی و مستی، دگر دوایی نیست