شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
دلگرمی اتدلگرمیِ آفتاببه آدم برفی استها کن نامِ کوچکم راتا فکر کنمهنوز هستم!«آرمان پرناک»...
چشمهایت را از من نگیربا آن مردم حرفهای زیادی دارمباید بدانند کهحتی هنوز همدر دورافتاده ترین سلولهایم«تو» ترشح می شود...چشمهایت را از من نگیربا مردمی که به من آموختنددریا می تواند قهوه ای هم باشد...چشمهایت را از من نگیرحتی اگر در زیر پلکِآن بهانه های تغزلنفسگیر می شود هستن...جلال پراذران...