بگو غروبِ نفسگیرِ جمعه نیست کنون / از انتظار و دعا هِی سخن نگو باران ! «آرمان پرناک»
چشمهایت را از من نگیر با آن مردم حرفهای زیادی دارم باید بدانند که حتی هنوز هم در دورافتاده ترین سلولهایم «تو» ترشح می شود... چشمهایت را از من نگیر با مردمی که به من آموختند دریا می تواند قهوه ای هم باشد... چشمهایت را از من نگیر حتی اگر...